شماره ٣٠٦: وعظ من گرد فشاننده عصيان نشود

وعظ من گرد فشاننده عصيان نشود
آستين عسل آلوده مگس ران نشود
نيست در خوان محبت خورشي غير نمک
لخت دل هر که نيندوخته مهمان نشود
کشوري هست که دروي رود از کفر سخن
همه جا گفت وشنو برسر ايمان نشود
پا منه برسر بالين اسيران کاينجا
هيچ بيدرد نيايد که پريشان نشود
ديدن روي تو ممکن نبود بي حيرت
آن نه چشمست که در روي تو حيران نشود
غمزه روزه پيشنه حرامش بادا
کشته کز پي زحمت همه تن جان نشود
بتماشاي گلستان خليلم مبريد
که گل ولاله دگر آتش سوزان نشود
عرفي ار خدمت بت کم کند اي خادم دير
مزنش طعنه که ناگاه مسلمان نشود