شماره ٢٩٢: آنجا که بخت بد بنقاضت غلو کند

آنجا که بخت بد بنقاضت غلو کند
کاري که يأس هم نکند آرزو کند
بس جانهال مهر نشانديم وخشک شد
تا ريشه در زمين که محکم فرو کند
طالب بکام ميرسد ارسعي کامل است
بازش مدار اگر بغلط جستجو کند
داروي عيسوي بقدح داشتم ولي
مشفق نداشتم که مرا در گلو کند
غسل شهيد عشق بآتش سزد نه آب
چون شعله را بآب کسي شستشو کند
اين بيغمي که با گل عرفي سرشته اند
پر صبر بايدش که بدرد تو خو کند