شماره ٢٩٠: بحکم عشق چو براهل صدق ره گيرند

بحکم عشق چو براهل صدق ره گيرند
گناهکار ببخشند وبيگنه گيرند
مجو تجمل شاهي که در ولايت عشق
گدا بتخت نشانند وپادشه گيرند
چه ظلمتست که بينندگان نميدانند
که شبچراغ ستانند يا شبه گيرند
خمير مايه آسايشست لاي شراب
بگو که جرعه کشان جرعه زته گيرند
رضاي دوست اگر در عذاب جاويدست
ازين چه به که همه طاعتم گنه گيرند
کمند کوته وبازوي سست وبام بلند
مکن حواله که نوميديم گنه گيرند
در معامله مگشا بکشوري عرفي
که خرده بر گهر آفتاب ومه گيرند