شماره ٢٨١: هر جا که مست وغمزه زن، آن عشوه آئين ميرود

هر جا که مست وغمزه زن، آن عشوه آئين ميرود
دل ميدهد جان ميچکد سر ميبرد دين ميرود
از وعده گاه وصل او هر شام تا ميخانه ام
آرام در خون مي طپد اميد غمگين ميرود
گويا ز عيش آباد وصل آمد نسيم مژده
کز خون دل گل ميدمد وز روي غم چين ميرود
گر يار شادي نيست دل هر گه که نامش ميبرم
بهر چه غم را برزبان صد گونه نفرين ميرود
چون شهسوار خويش را در خانه کس بنگرم
کز رشک ميميرم اگر در خانه زين ميرود
خيزد دعايي از لبم کز معبد ناقوسيان
تا خلوت حسن قبول آشوب آئين ميرود
عرفي دهد جان را بيا تلقين کنش نام صنم
کان سست پيمان ناگهان زين حلقه بيدين ميرود