شماره ٢٧٩: بازم بطوف ميکده احرام تازه شد

بازم بطوف ميکده احرام تازه شد
ذوقم ببوسه هاي لب جام تازه شد
گفتيم باز مي کش وارباب شيد را
آمين شيد وشيوه دشنام تازه شد
زخم الست رو بتراوش نهاد باز
دردي که صبح بود مرا شام تازه شد
ذوقم نمانده بود ز خونابه هاي تلخ
اينک حلاوت همه در کام تازه شد
زنار را حلاوت تسبيح ميدهم
اي اهل شرع مژده که اسلام تازه شد
ميجوشد از تنور دلم چشمه چشمه خون
طوفان نوح را دگر ايام تازه شد
ديدم تذرو روضه که بر سدره مي نشست
پرواز دل بگوشه آن بام تازه شد
عرفي بسي به تشنه لبي عمر باختم
کز درد صاف ساقيم انعام تازه شد