اگر ز کاوش مژگان او دلم خون شد
خوشم که بهر من اسباب گريه افزون شد
دم هلاک بروي تو بس که حيران بود
دلم نيافت که جان کي ز سينه بيرون شد
کدام قطره خوي ليلي از جبين افشاند
که گاه گريه نه بيرون ز چشم مجنونشد
اميد من بمحبت زياده چون نشود
که دوش کوهکن آرامگاه گلگونشد
زبت نه گوشه چشمي نه چين ابرويي
بحيرتم که دل برهمن ز کف چون شد
فغان ز طبع تو عرفي بگو مگو کز نو
تتبعت سبب شهرت همايون شد