شماره ٢٥٧: دارم ز زخم غمزه او لذتي که بود

دارم ز زخم غمزه او لذتي که بود
اما نمانده جان مرا طاقتي که بود
اکنون که ميتوان طلب نيم عشوه کرد
دردم ببين که نيست مرا جرأتي که بود
از ديدنت نمردم و ناديدنم بکشت
دردا که دارم از تو همان خجلتي که بود
بي بهره کشتگان تو من بعد از آنکه برد
کام شهيد ناز تو هر لذتي که بود
عرفي بسجده صنم افزود عزتم
يعني زياده گشت مرا اطاعتي که بود