شماره ٢٤٨: حديث عشق جان فرسا مگوئيد

حديث عشق جان فرسا مگوئيد
بدزديد اين سخن اما مگوئيد
متاع جان ودل ارزد بتاراج
حکايت با من از يغما مگوئيد
بطور ما نگنجد منع ديدار
ولي زين راز با موسي مگوئيد
قيامت را ز پي هشتيم ورفتيم
دگر افسانه فردا مگوئيد
چو ناحق کشتگان او شماريد
بحق زخم او کز ما مگوئيد
نشاني از دل عرفي نياورد
دگر غم را جهان پيما مگوئيد