شماره ٢٤٦: خرد دارالشفاو جهل محنتخانه مي سازد

خرد دارالشفاو جهل محنتخانه مي سازد
خراب مستيم کين هر دو را ويرانه مي سازد
چنين شايسته عشقم که بعد از سوختن گردون
زخاکم بلبل از خاکسترم پروانه مي سازد
دو روزي پارسا گشتم وجودم بي حلاوت شد
مرا جام شراب وگريه مستانه مي سازد
چو تنها گردم از غمهاي او صد همنشين دارم
ميان بيغمان تنهاييم ديوانه مي سازد
مگو صوفي چه دارد کو سر بازار شيادي
ز چوب آبنوس آنجا عصا وشانه مي سازد
چو در بيت الحرام آئي مزن تو طعنه بر عرفي
که او در کعبه اسباب در ميخانه مي سازد