شماره ٢٣٨: جماعتي که ز ناموس ونام ميگفتند

جماعتي که ز ناموس ونام ميگفتند
بدير دوش ز مستي وجام ميگفتند
بيا به بين که چو فتوي دهند در مستي
همان گروه که مي را حرام ميگفتند
فغان که جمله فتادند در شکنجه دام
کسان که عيب اسيران دام ميگفتند
بطوف کعبه شنيدم ز ساکنان حرم
که اهل دير ، مغانرا سلام ميگفتند
بصحن دير شنيدم ز زايران صنم
همان که بر در بيت الحرام ميگفتند
رموز آتش موسي که برهمن بشکافت
ز اهل دين بشنيدم که خام ميگفتند
تمام بود يکحرف ختم وما غافل
حکايتي که همه نا تمام ميگفتند
بکعبه صدره نزديک ودور ديدم ليک
مگو که صومعه داران کدام ميگفتند
فغان ز طبع تو عرفي غلط همي رفتند
سخن وران که تراخوش کلام ميگفتند