شماره ٢٢٨: ز شهر دل بگوشم هر نفس فرياد مي آيد

ز شهر دل بگوشم هر نفس فرياد مي آيد
که اينک لشکر غم خوش باستعداد مي آيد
اگر شيرين عنان را نرم سازد بنگر خسرو
که گلگون جانب او يابر فرهاد مي آيد
دلم در دام آن صياد مستغنيست ميترسم
که افتد رخنه در دام تا صياد مي آيد
نصيحت ميکنندم دوستان اي غم بيا وتو
بخاشاک من آتش زن که اينجا باد مي آيد
چه شد کز زهر چشمت زود جان دادم بحمدالله
کزان لبهاي شيرين شيوه ايجاد مي آيد
نمي آيد ز پرويز استماعش ورنه شيرين را
ز سر تا پا صداي ناله فرهاد مي آيد
همانا ديده عرفي لذتي زان دلفريب امشب
که مي آيد زبزمش بازو بس دلشاد مي آيد