شماره ٢٢٥: بيادم هرگز آن نخل قد موزون نمي آيد

بيادم هرگز آن نخل قد موزون نمي آيد
که از هر ديده ام صد چشمه خون بيرون نمي آيد
کدامين دوست مي آيد بنزديک من گريان
که تا ابد بر من صد قدم در خون نمي آيد
نميدانم که سنک فتنه در هنگامه ما زد
که اين بيرحمي از بيدادي گردون نمي آيد
بداغ دل کند دست ملامت آن نمکپاشي
که هنگام تبسم زان لب ميکون نمي آيد
زمام ناقه گاهي دست لطف يار ميگيرد
که ديگر جست وجوي ليلي از مجنون نمي آيد
نزد اين گريه ها بر آتشم آبي ودانستم
که صد طوفان نوح از عهده اش بيرون نمي آيد