کسي که از الم عشق بي دماغ شود
عجب که همره جانان بگشت باغ شود
چراغ انجمن طور اگر دهد پرتو
زخاک باديه هر ذره شبچراغ شود
چراغ تيره شبم بي رخت شب دگر است
نقاب را مگشا تا شبم چراغ شود
بداغ تشنگي آسوده ام در آن وادي
که آتش از غم آب حيوه داغ شود
تذرو وفاخته از بس نفاق ورزيدند
بدان رسيده که بلبل انيس زاغ شود
ز بس که داده بعرفي غمت متاع فراغ
قرار داده که سودا گر فراغ شود