نسيم عشق چو برگ سمن فرو ريزد
جگر ز ناله مرغ چمن فرو ريزد
فلک نظر بکه دارد که پيش غمزه او
هزار ناوک جادو فکن فرو ريزد
اجل بصيد گه ناز او شود پامال
ز بس که بر سر هم جان وتن فرو ريزد
نهفته بر لب شيرين اگر زني انگشت
فسانهاي غم کوهکن فرو ريزد
اگر شکسته دلم آستين بر افشاند
جهان جهان غمش از هر شکن فرو ريزد
که لاف حوصله زد گوبمان دمي که لبم
حديث عرفي خونين کفن فرو ريزد