شماره ١٦٧: گر باد شوم بر تو وزيدن نگذارند

گر باد شوم بر تو وزيدن نگذارند
ور حسن شوم روي تو ديدن نگذارند
تا سر زده شادي ز دلم سوخته عشق است
اين سبزه از اين خاک دميدن نگذارند
اين رسم قديم است که در گلشن مقصود
در خاک بريزد گل و چيدن نگذارند
ما معتکف کعبه انسيم که در وي
بيهوده بهر کوچه دويدن نگذارند
گر شربت اگر زهر به لب چون رسد اين جام
بايد همه نوشيد ، چشيدن نگذارند
از تربيت آب وهوا در چمن عشق
نخلي که شود خشک بريدن نگذارند
در سينه خلي هر دم واز گرمي صحبت
غمهاي تو دل را به طپيدن نگذارند
پيداست ازآن حسن ونظر بازي عرفي
کين بلبل ازين باغ پريدن نگذارند