شماره ١٥٢: عشق اگر مردست مرداوتاب ديدار آورد

عشق اگر مردست مرداوتاب ديدار آورد
ورنه چون موسي بسي آورد وبسيار آورد
تا فريبد ابلهانرا از متاع روي دست
آسمان پيش تو يوسف راببآزار آورد
بسکه نيش غمزه اي خوردم زمين مشهدم
خرمن خنجر بجاي بوته خار آورد
کافري دان عشق راکز شغل من گر وارهد
کردن روح التدس در قيد زنار آورد
مگذر از دارالشفاي عشق کز بهر علاج
هر نفس آيد مسيح آنجا وبيمار آورد
موبمويم دوست شد ترسم که استيلاي عشق
يک انا الحق گوي ديگر برسرکار آورد
اي که عرفي رامسلمان خوانده اي اورابکاو
تا ز کفر آباد دل بتهاي بيدار آورد