شماره ١٢٩: عشق ناوک ريزويکمويم تهي از يار نيست

عشق ناوک ريزويکمويم تهي از يار نيست
باورم نايد که هر مويي زيار افگار نيست
برهمن چون بست زنارم مغان گفتند حيف
کين زمان در کافرستان عزت زنار نيست
مي تراود مي بجام جم همي آيد بلب
نيست باکي گر ببزم عشق کس هشيار نيست
شرمسار از همت عشقم که در هنگام نزع
اضطراب جان سپردن مانع ديدار نيست
با سر هر موي تو هر صنف راصد دعويست
گرچه يکموازکسي طبع تو منت دار نيست
انتظار نوبهار از تنگ چشميهاي ماست
صد تماشا هست درگلخن که در گلزار نيست
سوزن عيسي بيفکن رشته مريم بسوز
خلوت وصلست هان آسودگان رابار نيست
هان ره عشقست کج رفتن ندارد بازگشت
جرم را اينجا عقوبت هست واستغفار نيست
هر سر مويم کليمي ، لنتراني بشنوست
بازگو بگشاي لب کاينجا ادب درکار نيست
ميروي باغير وميگويي بيا عرفي تو هم
لطف فرمودي برو کين پاي را رفتار نيست