شماره ١٠٨: واي که مستانه باز جعد پريشان شکست

واي که مستانه باز جعد پريشان شکست
ساغر لب ريز کفر برسر ايمان شکست
چون گل رخسار دوست آتش مي برفروخت
شمع شبستان گداخت رنگ گلستان شکست
چون بازل حسن دوست خوان ملامت کشيد
در دهن زخم ما عشق نمکدان شکست
بس که بعالم نماند عاقبت از عشق تو
قيمت آسودگان قدر شهيدان شکست
چاشني داغ دل روزي هرکام نيست
ورنه لب نان عشق گبرومسلمان شکست
همت عرفي برم خوان محبت کشيد
ذرق نعيم بهشت در بن دندان شکست