اندوه هجر پيشرو شادي منست
جوياي آفتابم وشب هادي منست
زودا که توتيا شود اين بيستون هجر
زينسان که زير تيشه فرهادي منست
ناخوانده اي که هيچ گره بي گشاد نيست
تلخي فروش هجر تو قنادي منست
خضرم بچشمه خوانده و ترسم خجل شود
زين چاک چشمه خيز که در وادي منست
آزادگي نه کام شناساي بند گيست
نشو و نماي بندگي آزادي منست
بلبل سرشت را غزل شوق ما نواست
عرفي تو گوش باش که اين وادي منست