مدار صحبت ما برحديث زير لبيست
که اهل هوش عوامند وگفتگو عربيست
که لاف حسن ادب زد بگو ببزم مغان
بيا که آينه در دست شيشه حلبيست
اگر بدختر رز دين ودل برافشانيم
ملامتم نکند کس جواني و عذبيست
بآسمان و زمين چشم ناز، کودکيست
صلاح کار همين ترک مدعا طلبيست
قدم برون منه از جهل بافلاطون شو
که گر ميانه گزيني سرآب تشنه لبيست
قبول خاطر معشوق شرط ديدار است
بحکم شوق تماشا مکن که بي ادبيست
نگويمت بکرو، عاميانه ميگويم
بهوش باش که انکار کيش بولهبيست
نکاح دختر رز بود دوش با عرفي
هنوز قاضي شهرش نشسته در طنبيست