شماره ٥٧: لطفت گهر عتاب بشکست

لطفت گهر عتاب بشکست
دل راتب اضطراب بشکست
بدمست مي آستين برافشاند
پيمانه آفتاب بشکست
پيغام وصال در دماغم
صد شيشه پرگلاب بشکست
اين ناله که در جگر شکستم
سيخيست که در کباب بشکست
صد گوهر راز وقت اظهار
از غايت اضطراب بشکست
زلفت بجهان فکند آشوب
در ديده فتنه خواب بشکست
گفتي که دلت شکسته کيست
در زير لبم جواب بشکست
عرفي دل ما چو طره يار
درپنجه پيچ وتاب بشکست