شماره ٥٠: من بلبل آن گل که گلابش همه خونست

من بلبل آن گل که گلابش همه خونست
مرغابي آن بحر که آبش همه خونست
خونم بگلو ريز که بيمار محبت
آشوب نشان تب و تابش همه خونست
از صيد بخون گشته مپرهيز که صياد
آرايش فتراک و رکابش همه خونست
ديوانه عشقيم که اين شاهد سرمست
حسنش همه زخمست و نقابش همه خوبست
کوثر لب خشک و جگر تشنه فرستد
درباديه عشق که آبش همه خونست
آبش چه و سرچشمه کدامست بپرسيد
صحراي محبت که سرابش همه خونست
عرفي غم دل باز نپرسي که دل ما
مستيست که درجام جوابش همه خونست