شماره ٤٣: وه که از دوختن اين چاک گريبان رفتست

وه که از دوختن اين چاک گريبان رفتست
اين شکافيست که تا دامن ايمان رفتست
بحوالي تن ازشرم نيايد فردا
جان آنکس که ز هجران توآسان رفتست
لذتي يافته کام دلم ازناوک او
کزگلوي هوسم چاشني جان رفتست
رفت آن آفت دين ازبرم اي هوش برو
تابه بينم که چها برسر ايمان رفتست
قسمت اين بود که لب تشنه بميرد عرفي
ورنه صدياربسرچشمه حيوان رفتست