شماره ٣٦: نوشيم شربتي که شکرهادرو گمست

نوشيم شربتي که شکرهادرو گمست
داريم عزلتي که سفرها درو گمست
صدروشنيست در تتق تيره روزيم
فيروز شام من که سحرها درو گمست
درطبع صد کرشمه و تحريک جلوه نيست
اين نخل خشک بين که ثمرها درو گمست
خيزاي شمال بخت که زورق برون بريم
زين موج فتنه خيز که سرها درو گمست
کي مردماست هرکه نهد داغ برجگر
داغيست داغ ماکه جگرها درو گمست
عرفي بعيب دوستي ارشهره اي چه غم
عيبيست دوستي که هنرها درو گمست