شماره ٣٢: دريا فراخ وکشتي ما بي معلمست

دريا فراخ وکشتي ما بي معلمست
اين درد ازان زياده که پايان موسمت
آنان که لاف مرتبه قرب ميزنند
پهلو تهي کنند زامکان که ملزمست
گرصد دليل نقل زفيض خرد کند
ما دشمنيم باخرد انديشه حاکمست
هرنکته اي که هست بوجهي توان شناخت
تاوان جهل بيخردان برمعلمست
ما خود زکبر تکيه بهمت زديم ،ليک
درويش رامعامله با جود منعمست
هرچند شرم دوست خلاف قبول کرد
معلوم شد زکوشش عرفي که مجرمست