شماره ٢٤: چراغ عشق بگلخن شود دليل مرا

چراغ عشق بگلخن شود دليل مرا
بگشت گلشن خود مي برد خليل مرا
زباغ وصل ثمر خواهم آنقدر که دهند
کجا نظر بکثيرست ياقليل مرا
رو ،اي مگس بمگس ران مساز محتاجم
که منفعل نکند بال جبرئيل مرا
چگونه باورم آيد زاهل حسن ،وفا
که کرده حسن تو ملزم بصد دليل مرا
علاج تشنگيم خون دل کند ورنه
ز روي لب گذرد نهر سلسبيل مرا
فغان ز جلوه حسنت که باسخاوت عشق
به برفشاندن جان ميکند بخيل مرا
دلم زجور خسيسان الم کشد ورنه
نميگزد ستم مردم اصيل مرا
کجاست عرفي مجنون که تازيانه او
زکوي عقل بر آرد هزار ميل مرا