شماره ٢١: نه مهر دوست خواهم نه کين دشمنانرا

نه مهر دوست خواهم نه کين دشمنانرا
يک جوردوست دارم بي مهرومهربانرا
غم ميکشد عنانم من هم شتاب دارم
ازمن سلام گوييد ياران و دوستان را
مستانه گربتازم منعم مکن که شوقش
پرمي دهد بمرکب سرميدهد عنانرا
گفتم بگوش توفيق کاي دشمن مروت
تا کي فراق خرمن اين مور ناتوانرا
گفتا مروت اينست کز خود درافکنيمش
تاآنکه جويد ازغير ازخودبيابد آنرا
آواز کيست رهبر دروادي محبت
طوفان بود معلم درياي بيکرانرا
عرفي بگيتي ازخلدآمدکه باز گردد
غافل که تازه پرواز گم سازد آشيانرا