ازبس که در معارضه ديدم مثالها
عاجز شدم ز کشمکش احتمالها
با آنکه هيچ مطلب ممکن روا نشد
دل خوش نميکنيم مگر از محالها
آنجاست بزم عيش که هر سوفتاده اند
پروانه هاي سوخته پرها و بالها
مشغول درد خويش چو مستان عشق باش
همدرد و همعنان عيان نيست حالها
درملک عشق هرکه شفا يابد از مرض
رسواي خلق گردد و گويند سالها
صدره گشوده پرده و نشناخت چشم عقل
با آنکه آشنا شده بود از مثالها
گه گه فتد ز طاق دل دوستان ولي
خورشيد را زيان نرسد زين زوالها
عرفي دگر درانجمن بيغمان نشست
کز جام جم شراب کند درسفالها