شماره ٤: نداد نور شراري چراغ هستي ما

نداد نور شراري چراغ هستي ما
گلي نچيد ز شاخي دراز دستي ما
سرفتادگي ما بعرش مي سايد
کلاه فخر بلندي ربوده پستي ما
عنايت صمدي رد کفر ما نکند
اگر کمال پذيرد صنم پرستي ما
زنيم مستي مازان کرشمه مي بارد
که چشم شاهد عشق است نيم مستي ما
دمي که عشق بتان زد بقلب ما عرفي
بتاج عرش نشيند غبار هستي ما