توبيخ

اي که درآئينه ام خود راسيه رو ديده اي
جنگ بيسودست روانديشه زنگي مکن
ويکه نافهميده ازوعظم بجان رنجيده اي
بي نصيب از فهم رازي فکر فرهنگي مکن
ورگمان گاوورزي داري اينک حاضرم
گر نمي تازي بميدانم هم آهنگي مکن
ورتوان دندان من چون آسمان قهرت شکست
حاکمي انديشه دندان شکن سنگي مکن
وعظ گفتم بيمجازي جاي لذت بردن است
چون تو بيدردي سؤال از ذوق دلتنگي مکن
يا بعرفي صلح کن کاعمال زشتت رانوشت
يابرو باکاتب اعمال هم جنگي مکن