ملاف عرفي از اين ترهات وژاژمخاي
گرفتم آنکه کلام تو سلسبيلي کرد
ز شعر دم مزن آواز قدس رابشنو
که شعر روي ترا در زمانه نيلي کرد
ز منجنيق ملامت در آتش افکندت
مگو درآتش او گوهرم خليلي کرد
صداي طعنه بلند است گوش هوش بدار
که صوت مور دراين مرحله صهيلي کرد
بدين مناز که طبع تو عز يکتايي
بدست کرد که او اين نکرد سيلي کرد
گرفتم آنکه رسد نازشت نه هر که بفضل
يگانه شد ملکش سعي در ذليلي کرد
اگر عديل ترا داشت کينه کمترداشت
سپهر اينهمه با تو ز بي عديلي کرد
بخيل طبعي دوران دوست دشمن بين
که در عديل چوتو ناکسي بخيلي کرد