تهمت فسق بمن کرد يکي کفرانديش
کايزد از صورت او معني آدم برداشت
اين سخن گوشزد شاهد عصمت گرديد
شد پريشان چوسر زلفش و ماتم برداشت
روزگار آمد گفتاش که مخروش که من
پرده زين راز تهي مايه نخواهم برداشت
گفت از اول غلط افتاد مرا مي بايست
دل زهم صحبتي مردم بيغم برداشت
من از اين حرف بجوشيدم و گفتم دل من
آنچه برداشت خود از کون مکان غم برداشت
تو مراداني و من نيز ترا مي دانم
پس چرا بايد ازاين مايه دل از هم برداشت
اهل دنيا همگي تهمت کبرند و فساد
رخت خود را که از اين و رطه مسلم برداشت
ستم تهمت جهال نه برما و تو رفت
يوسف اين را متحمل شد و مريم برداشت