چون در ميان خوبان رسميست بي وفايي
بيگانگي ازيشان بهتر از آشنايي
هر روز با خود ار چه ميسازم آشنايت
خود را چو روز اول بيگانه مينمايي
جان منست جانان، تا او جدا شد از من
جان هم ز تن جدا شد، فرياد ازين جدايي!
افتاده ام ز وصلش در محنت رقيبان
دولت مرا نسازد، اي بخت بد، کجايي؟
در کوي عشقبازي از نام و ننگ بگذر
با يکدگر نزيبد رندي و پارسايي
تا ديده ام، هلالي، خود را گداي کويش
سلطان وقت خويشم، خوش وقت اين گدايي!