چه شد که جانب اهل وفا گذر نکني؟
چه شد که ناگه اگر بگذري نظر نکني؟
رسيد جان بلبم، چون زيم اگر نرسي؟
هلاک يک نظرم، چون کنم اگر نکني؟
چو ماه عيد بسالي اگر شوي طالع
روي همان دم و با من شبي سحر نکني
ز باده بي خبرم ساختي و مي ترسم
که چون روي بحريفان، مرا خبر نکني
شد از جفاي تو ملک دلم خراب و هنوز
درين غمم که: ازين هم خراب تر نکني
جفا که با من دل خسته مي کني سهلست
غرض وفاست که با مردم دگر نکني
هلالي، اين همه حيران چشم يار مشو
چه حالتست که هيچ از بلا حذر نکني؟