چند از بلاي هجر جگر خون کند کسي؟
عشقست و صد هزار بلا، چون کند کسي؟
گر مشکلات قصه خود را بيان کنم
مشکل که ياد قصه مجنون کند کسي؟
هرگز بديده خواب نيايد شب فراق
گر صد فسانه گويد و افسون کند کسي
با هر که هست، درد دلي عرض مي کنم
باشد که چاره دل محزون کند کسي
امشب که گرد کوي تو گشتن ميسرست
شايد که ناز بر سر گردون کند کسي
ناصح، مباش در پي تغيير حال ما
اين نيست حالتي که دگرگون کند کسي
صيد هماي وصل، هلالي، نه کار ماست
اين کارها ز بخت همايون کند کسي