دلا، رفت آنکه: وصل دلستاني داشتم روزي
نشايد زنده بود اکنون که: جاني داشتم روزي
ز من پرسيد شرح قصه يعقوب و يوسف را
که پير عشقم و عشق جواني داشتم روزي
ز جورت اين زمان افسانه اي دارم، خوش آن حالت
که از لطف تو هر جا داستاني داشتم روزي
خدا را، چاره اي کن، پيش ازان روزي که بعد از من
بصد افسوس گويي: ناتواني داشتم روزي
چه بر من طعنه بي خانماني مي زني، ناصح؟
من بي خانمان هم خانماني داشتم روزي
دهن پر گفتگوي شوق و نتوان دم زدن با او
مرا، يارب، چه شد؟ من خود زباني داشتم روزي
هلالي، مي رسد آهم بماه آسمان شبها
بياد آنکه: ماه مهرباني داشتم روزي