چند پرسم خبر وصل و نيابم اثري؟
مگر اين بخت بخوابست و ندارد خبري؟
چند از ديده برويت نگرم پيش رقيب؟
گوشه اي خواهم و از روي فراغت نظري
ديگران مانع انسند، خوش آن خلوت وصل
که همين ما و تو باشيم و نباشد دگري
ميوه عيش نخورديم ز نخل قد تو
اين چه عمريست که از عمر نخورديم بري؟
سحر از زلف تو بويي بمن آورد نسيم
چه فرح بخش نسيمي، چه مبارک سحري!
کوه پرسيم شد از ابر، بيا، تا بکشيم
ساغر لعل ز سر پنجه زرين کمري
تلخ شد کام هلالي، بتمناي لبت
تا بکي زهر توان خورد بياد شکري؟