من نگويم که: وفا يار مرا بايستي
اندکي صبر دل زار مرا بايستي
زين همه خواب که بخت سيه من دارد
اندکي ديده بيدار مرا بايستي
هر کجا شيوه دلجويي و احسان ديدم
غيرتم کشت که: دلدار مرا بايستي
ذوق پيکان ترا صيد ندانست، دريغ!
زخم آن سينه افگار مرا بايستي
لطف خوبان دگر نيست علاج دل من
اين صفت يار ستمگار مرا بايستي
در جهان قاعده مهر و وفا نيست، ولي
يار بي رحم و جفاگار مرا بايستي
وصف آن روي چو مه پيش هلالي گفتم
گفت: اين شمع شب تار مرا بايستي