مست با رخسار آتشناک بيرون تاختي
جلوه اي کردي و آتش در جهان انداختي
چون نمي پرداختي آخر بفکر کار ما
کاشکي! اول بحال ما نمي پرداختي
بي نوا گشتم بکويت چون گدايان سالها
وه! که يک بارم بسنگي چون سگان ننواختي
اي دل درويش، با خوبان نظر بازي مکن
کندرين بازيچه نقد دين و دل پرداختي
بس که کردي ناله، اي دل، بر سر بازار و کوي
هم مرا، هم خويش را، رسواي عالم ساختي
بهر خونريز هلالي تيغ خود کردي علم
در فن عاشق کشي آخر علم افراختي