تا چند بهر کشتن ما جور و کين همه؟
ما کشته ميشويم، چه حاجت باين همه؟
رحمي، که از جفاي تو رفتند عاشقان
دل خسته و شکسته و اندوهگين همه
تو قبله مرادي و خوبان ز انفعال
دارند پيش روي تو سر بر زمين همه
يک بار هم بجانب ما بين، ز روي لطف
يکبارگي بسوي رقيبان مبين همه
رخساره برفروز و بگشت چمن خرام
تا خاک ره شوند گل و ياسمين همه
گر بگذري بناز، چو ليلي، بطرف دشت
مجنون شوند مردم صحرانشين همه
چون در رهت هلالي سرگشته خاک شد
کردند ساکنان فلک آفرين همه