ليلي و مجنون اگر ميبود در دوران تو
اين يکي حيران من ميگشت و آن حيران تو
دامن خود را بکش امروز از دست رقيب
ورنه چون فردا شود دست من و دامان تو
زخم پيکان ترا مرهم چرا بايد نهاد؟
گر کسي مرهم نهد، باري، هم از پيکان تو
کي ز ميدان تو برخيزم؟ که بعد از کشتنم
گرد من هم برنخواهد خاست از ميدان تو
محنت روز قيامت بر من آسان بگذرد
زين عقوبت ها که ديدم در شب هجران تو
اي که از ناز عتاب آلوده مي کشتي مرا
واي! اگر ظاهر نمي شد خنده پنهان تو!
در غم هجران، هلالي، صبر کن تدبير چيست!
هيچ تدبيري ندارد درد بي درمان تو