عاشقم کردي و گفتي با رقيب تندخو
عاشق روي توام، با هر که مي خواهي بگو
جان من، دلجويي اغيار کردن تا بکي؟
گاه گاهي هم دل سرگشته ما را بجو
اي طبيب، از بهر درد ما غم درمان مخور
زانکه ما با درد بي درمان او کرديم خو
همچو مويي شد تنم، گو: از ميان بردار عشق
بعد ازين مويي نگنجد در ميان ما و او
رفت آن آب حيات از جويبار چشم من
کي بود، يارب، که آب رفته باز آيد بجو؟
صورت دعوي گل، معني ندارد با رخت
چون ندارد صورت و معني چه سود از رنگ و بو؟
بر سر کويش، هلالي، رخ بخون شستن چه سود؟
سوي تيغ آبدارش بين و دست از جان بشو