شماره ٣١١: در کوي بتان نيست کسي زار تر از من

در کوي بتان نيست کسي زار تر از من
در پيش عزيزان جهان خوارتر از من
گفتي که: مرا يار وفادار بسي هست
هستند، ولي نيست وفادارتر از من
گر طالب آني که: بياري بنشيني
بنشين، که ترا نيست کسي يار تر از من
چون غنچه اگر سينه تنگم بشکافي
داني که: نبودست دل افگار تر از من
خلق دو جهانست گرفتار تو، ليکن
در هر دو جهان نيست گرفتارتر از من
جز من دگري را سگ آن کوي مخوانيد
کين مرتبه را نيست سزاوارتر از من
امروز اگر عشق گناهست، هلالي
فردا نتوان يافت گنه کارتر از من