شماره ٣٠٨: گر جدا سازي بتيغ جور بند از بند من

گر جدا سازي بتيغ جور بند از بند من
از تو قطعا نگسلد سر رشته پيوند من
تلخ کامم، زان لب شيرين کرم کن خنده اي
چيست چندين زهر چشم؟ اي شوخ شکر خند من
غمزه خونخواره ات را گر سر عاشق کشيست
عاشق ديگر نخواهي يافتن مانند من
امشب از بخت سيه در کنج تاريک غمم
يک زمان طالع شو، اي ماه سعادتمند من
ناصحا، چون عشقبازان از نصيحت فارغند
پند بشنو، عمر خود ضايع مکن در پند من
کرده اي عهد وفا، من خورده ام سوگند مهر
بشکند عهد تو، اما نشکند سوگند من
چون هلالي با مه رويت دلم خرسند بود
آه ازين غمها! که آمد بر دل خرسند من