در قباي ارغواني قد آن سروران
هست چون نازک نهالي از درخت ارغوان
عاشقم، جايي، وليکن او کجا و من کجا؟
من کهن پير گدا، او پادشاه نوجوان
روي نيکو ديدم و از طعن بد گو سوختم
کس مبيناد آنچه من ديدم ز روي نيکوان!
بس که خيل عاشقان رفتند از شهر وجود
راه صحراي عدم شد کاروان در کاروان
لحظه لحظه ديدنت سوي رقيبان تا بکي؟
گاه گاهي جانب ما هم نگاهي مي توان
اي که بر قول تو دارد ماه من سمع قبول،
بشنو از من حسب حالي چند و او را بشنوان
از هلالي گر سگ کوي تو خواهد طعمه اي
پارهاي دل بخوناب جگر سازد روان