نوبهارست، بيا، تا قدحي نوش کنيم
باشد اين محنت ايام فراموش کنيم
ساقيا، هوش و خرد تفرقه خاطر ماست
باده پيش آر، که ترک خرد و هوش کنيم
حد ما نيست که پيش تو بگوييم سخن
هم تو با ما سخني گوي، که ما گوش کنيم
بارها غم بتو گفتيم، ز ما نشنيدي
بعد ازين مصلحت آنست که خاموش کنيم
هيچ ناگفته بجانيم ز نيش ستمت
واي! اگر زان لب شيرين طمع نوش کنيم
ما که باشيم، که ما را دهد آغوش تو دست؟
با خيال تو مگر دست در آغوش کنيم
يار چون ساقي بزمست، هلالي، برخيز
تا بيک جرعه ترا واله و مدهوش کنيم