اي که از خوبان مراد ما تويي مقصود هم
چون تويي هرگز نبودست و نخواهد بود هم
تا بسوداي تو افتاديم در بازار عشق
از زيان هر دو عالم فارغيم، از سود هم
بس که بخت بد مرا سرگشته دارد چون فلک
از فلک ناشادم و از بخت ناخشنود هم
گرد راهش گر برويم گل نخواهد کرد عشق
چشم من گريان چرا شد، چهره گردآلوده هم؟
آخر، اي آرام جانها، رحمتي فرما که من
سينه مجروح دارم، جان غم فرسود هم
سوز خود را چون نهان دارم؟ کزان رخسار و زلف
در دل افتاد آتش و از جان برآمد دود هم
چون دل زار هلالي بي تو افغان برکشيد
چنگ بر درد دلش در ناله آمد، عود هم