کدام صبح سعادت بود مبارک ازينم؟
که در برابرت آيم، صباح روي تو بينم
زهي مراد! که عاشق هلاک روي تو گردد
مراد من همه اينست، من هلاک همينم
گهي که سر بنهم بر زمين بپيش سگانت
چنان خوشم که: مگر پادشاه روي زمينم
رو، اي صبا، تو کجا آمدي؟ که از سر آن کو
نشان پاي سگش مي رسد بنقش جبينم
اگر طبيب نهد گوش بر شکاف دل من
هنوز بشنود از ضعف نالهاي حزينم
کرم نمودي و گفتي: گداي ماست هلالي
بلي، تو شاه بتاني و من گداي کمينم