دلم ز دست شد، از دست دل چه چاره کنم؟
اگر بدست من افتد، هزار پاره کنم
خوشست بزم تو، ليکن کجاست طاقت آن
که در ميان رقيبان ترا نظاره کنم؟
مگو: کناره کن از من، که جان ز کف ندهي
تو در ميانه جاني، چه سان کناره کنم؟
اگر چه سنگدلي، از من اين مناسب نيست
که نسبت دل سختت بسنگ خاره کنم
هلالي، از رخ جانان بماه نتوان ديد
ز آفتاب چرا روي در ستاره کنم؟