بهار ميرسد، اما بهار را چه کنم؟
چو نيست گلرخ من، لاله زار را چه کنم؟
باختيار توانم که: راز نگشايم
فغان و ناله بي اختيار را چه کنم؟
اگر چه روي تو خورشيدوار جلوه نماست
سياه رويي شبهاي تار را چه کنم؟
قرار عاشق بيدل بصبر باشد و بس
چو صبر نيست دل بي قرار را چه کنم؟
گرفتم اين که: شب از مي دمي بياسايم
علي الصباح بلاي حمار را چه کنم؟
هلالي، اين همه غم را توان کشيد، ولي
غم غريبي و هجران يار را چه کنم؟